در این گزارش کمی سرک میکشیم به زندگی شخصی سردار، مثلاً یک سر میرویم به کودکیاش. می گویند سردار یک زمانی در کودکی اعتصاب غذا کرده بود. یک سری هم میرویم به بیت الزهرای کرمان، وقتی کارگرها آمده بودند برای رفت و روب سرویس بهداشتی بیت الزهرا، تعجب میکنید اگر بشنوید سردار چه کرد؟ با شخم زدن خاطرات هم رزمان و دوستان و آشنایانش برایتان می گوییم بعد از هر عملیات سردار کجا میرفت؟ حتی گربه پا شکسته هم از مهر و عطوفت او بی نصیب نماند.
گروه زندگی: سرداری که ترامپ و دار و دستهاش شبانه روز برایش نقشه کشیدند تا از سر راه سلطه گریشان برش دارند که بود؟ مرد شماره اول مبارزه با داعش؟ دومین شخص نظامی کشور؟ فرمانده سپاه قدس ایران؟ اما سردار همهاش این نبود که اگر خلاصه میشد به دومین شخص نظامی کشور اینطور علی وار دل میلیونها مسلمان را فتح نمیکرد. که اگر فقط همان بود، شهادتش نمیشد نماد وحدت مردم ایران از هر قشر و از هر سنی. اینطور نمیشد که دختران شل حجاب و محجبه در مراسم تشییعش شانه به شانه هم اشک بریزند.
چهار سال از شهادت حاج قاسم سلیمانی میگذرد اما هنوز هم خیلیها فقط از خاطرات نبرد او با داعش شنیدهاند. اما گوشه گوشه زندگی سردار پر است از درس و حکمت و چراغ راه است برای همه ما. در این گزارش کمی سرک میکشیم به زندگی شخصی سردار، مثلاً یک سر میرویم به کودکیاش. می گویند سردار یک زمانی در کودکی اعتصاب غذا کرده بود. یک سری هم میرویم به بیت الزهرای کرمان، وقتی کارگرها آمده بودند برای رفت و روب سرویس بهداشتی بیت الزهرا، تعجب میکنید اگر بشنوید سردار چه کرد؟ با شخم زدن خاطرات هم رزمان و دوستان و آشنایانش برایتان می گوییم بعد از هر عملیات سردار کجا میرفت؟ چه کسی را در عکس یادگاری از قلم نمیانداخت؟ حتی گربه پا شکسته هم از مهر و عطوفت سردار بی نصیب نماند.
*دلیل اعتصاب غذای حاج قاسم در کودکی چه بود؟ آدمهای بزرگ گوهری در ذاتشان دارند که از همان کودکی خودش را نشان میدهد. اگر شک دارید خاطره اول از کودکی حاج قاسم سلیمانی و اعتصاب غذایش را از زبان «حسین سلیمانی»؛ برادر سردار بشنوید؛ «بچه که بودیم، مادرمان سفره را که پهن میکرد. یک کاسه میگذاشت برای من و قاسم. با هم غذا میخوردیم. یادم میآید دو سه روزی بود که قاسم پایش را کرده بود توی یک کفش و به مادرمان میگفت من دیگه شریکی غذا نمیخورم. وقتی دید کسی اعتنایی نمیکند یک وعده لب به غذا نزد. همان اعتصاب یک وعدهای جواب داد. کاسهاش که سوا شد، نصف غذا را میخورد و نصفش را نگه میداشت. در عالم بچگی کنجکاو بود بدانم قاسم با غذایی که مانده چه کار میکند. چند روزی زیر نظر گرفتمش. کاسه را با خودش میبرد مدرسه. نصف دیگر غذایش را میداد به هم کلاسیاش که وضع مالی خوبی نداشت.»
*خجالت کشیدیم وقتی سردار سرویس بهداشتی را نظافت کرد! یک وقتهایی بعضی روایتها را سخت میتوانی هضم کنی. مثلاً اینکه فرمانده سپاه قدس جلوی کارگران بایستد، اجازه نظافت کردن سرویس بهداشتی را به آنها ندهد و خودش دست به کار شود. شاید باورش سخت باشد اما حقیقت دارد. خاطره «ابراهیم شهریاری» از همرزمان و دوستان سردار را بشنوید؛ «کارگر گرفته بودیم فرستاده بودیم تا بروند سرویسهای بهداشتی بیت الزهرا (س) را نظافت کنند. حاجی آمد داخل بیت الزهرا (س). مستقیم رفت طبقه پایین پیش کارگرها. نگذاشت کارگرها دست به چیزی بزنند. گفت: همه برین بیرون. رو کرد به من گفت: نذار کسی بیاد. قدغن کرد حتی خودم بروم. در را بست و خودش ماند تنها. شیلنگ گرفت و همه جا را شست. ۴۵ دقیقه یک ساعتی پایین بود. بعد آمد بالا و نشست. نفسی تازه کرد و گفت آخیش! منم تونستم به عزادارای حضرت زهرا (س) یک خدمتی کنم. کار زیاد بود. حاجی اما سختترین را انتخاب کرده بود. سختترین و بی ریاترین.»
*صله رحم/هر چه راهش دورتر نزدیکتر سفرهای گاه و بیگاه خارجی همراه با خانواده بعد از مأموریتهای نفس گیر؟ اقامت در فلان هتل چند ستاره برای تممد اعصاب؟ خیر! به سردار هیچ یک از اینها کارگر نبود. پای خاطرات و روایتهای دوستانش که بنشینی به تو می گویند که حاج قاسم بعد از مأموریتهای سنگین چطور حال دلش را عوض میکرد. یکی از دوستان وهمرزمان شهید که برای نوشتن نامش معذوریتهایی داشت میگوید: «حاجی از مأموریتها که فارغ میشد دل به جاده میزد. میرفت کرمان. سراغ تک تک فامیل میرفت و بهشان سر میزد. از یک پیرزن هشتاد ساله تا یک بچه سه چهار ساله، همه را به اسم میشناخت. خیلیها شاید نسبت دورتری با حاجی داشتند ولی هوای آنها را هم داشت و دلشان را به دست میآورد.»
*بشنوید از امکانات لاکچری محل اسکان سردار همیشه محل اسکان یا شرایط خانه و زندگی مسئولان برای مردم عادی محل سؤال است. کنجکاوند بدانند مسئولان تراز اول چطور زندگی میکنند؟ اسباب و اثاثیه خانهشان چطور است. حتماً تعجب میکنید اگر روایت «سردار رضا حافظی» از شرایط محل اسکان سردار سلیمانی را بشنوید. حاج قاسم به اقتضای مأموریتها و مسئولیتهایش سفر زیاد میرفت. اما سردار حافظی میگوید: «خودش (حاج قاسم)، که چیزی نمیگفت اما پلک های خسته و چشمهای سرخش همه چیز را روایت میکرد. خواب یکی دو ساعته اش یا در ماشین بود یا هواپیما. غیر از این هم هر وقت که خیلی خوابش میگرفت، دراز میکشید روی زمین. سرش را میگذاشت روی دستش. فرقی نداشت کجا باشد، حلب سامرا، بغداد و … محل اسکانش را که میدیدی با خودت میگفت اینطور که نمیشود. حتماً باید لوازم دیگری هم باشد. اما همهاش همین بود. موکتی رنگ و رو رفته، یک متکا و یکی دو تا پتو میشد تمام امکانات مردی که دشمن را به زانو درآورده بود.»
*گربه پا شکسته هم بی نصیب نماند از مهر سردار «معلوم نبود چه بلایی سر گربه بیچاره آمده بود. از بلندی افتاده بود یا چیزی به پایش زده بودند. هر چه بود، لنگ میزد و نمیتوانست درست راه برود. حاجی به پور جعفری گفت: حسین! این گربه رو بده بچهها ببرن دامپزشکی ببینن مشکلش چیه.» پور جعفری مثل همیشه چشمی گفت و از اتاق حاجی بیرون رفت. مدتی نگذشته بود که آمد و گفت: حاجی دامپزشک می گه باید پای گربه رو عمل کنن. گربه پا شکسته را تا زمانی که رو به راه نشد رها نکردیم. دستور حاجی بود. بچهها حواسشان به خورد و خوراک حیوان زبان بسته بود. اما حاح قاسم باز دغدغه داشت. میرفت و میآمد. سراغ گربه را میگرفت.
*دل نازک روضه/ آقا تو رو خدا دیگه نخون «حاج قاسم مرد میدان، قهرمان مبارزه هر سال فاطمیه ده شب روضه داشت و بیشتر کارها با خودش بود. از جارو زدن تا چای دادن. به منبری و روضه خوان سفارش میکرد شب اول و آخر، روضه حضرت عباس(ع) بخوانند. در یکی از شب ها مداح رسیده بود به اوج روضه. به جایی که امام حسین(ع) آمده بود بالای سر حضرت عباس. بدن پر از تیر، بدون دست و فرق شکاف خورده برادر را دیده بود. با سوز میخواند تا اینکه گفت وقتی ابی عبدالله (ع) برگشت خیمه، اول کسی که جلو آمد سکینه خاتون بود. گفت بابا این عمی العباس… ناله حاجی بلند شد: آقا تو رو خدا دیگه نخون. دل نازک روضه بود. بی تاب میشد و بلند بلند گریه میکرد. خیلی وقتها کار به جایی میرسید که بچهها بلند میشدند میکروفن را از مداح میگرفتند. میترسیدند حاجی از دست برود با آن نالهها و هق هقی که میزد.» این خاطره حجت الاسلام محمد مهدی دیانی است از مردی که در عین اقتدار و صلابت دلی داشت به نازکی شیشه آن هم وقتی پای روضه وسط می آمد. پایان پیام/ پایان پیام/